دعا نویسی یهودیان | بین انگشتانش؟ انگشتانش حلقه شد. او میتوانست وزن اندک کرهها را در کف دستهایش حس کند که انگار در مقابل او ایستاده بود و اندازه آنها را با دستانش اندازه میگرفت.
وبگاه توسعه اسلامی دارلعلوم الخزرا | او یک ساعت شنی عالی بود، باسنش کمی بازتر از کمرش بود، شکمش صاف بود و توجه را به فرهای نرم بین ران هایش جلب می کرد.
دعا نویسی یهودیان
دعا نویسی یهودیان | آنها مثل ریزش مو که روی شانه هایش ریخته شده بود تیره بودند و از زنانگی او محافظت می کردند و چیزی از آنچه در زیر آن نهفته بود آشکار نمی کردند.
استاد | اما او می توانست تصور کند. اوه، بله، وقتی که چینهای لطیف را از هم جدا میکرد و از فرهای ابریشمی فراتر میرفت، گرمای مرطوب او را حس میکرد.
دعا نویسی یهودیان | نوک سینهها، قهوهای، تیرهتر از پوست او، راست و چنگکدار، ظاهری نرم… چه مزهای دارند؟ آنها در دهان او چه احساسی خواهند داشت؟
انگشتش را روی کلیشهاش میکشید و سپس به سمت مرکز او پایین میرفت، نوازش به سمت داخل میکشید، و احساس میکرد که بند بیدمشک او را عمیقتر میمکد.
دعا نویسی یهودیان | عیسی. عرق پیشانی او را خیس کرد و خروسش متورم شد و به مگسش فشار آورد. او این کار را برای او چه کرد؟ اینطور نبود که مدام زن های این چنینی را در خانه ندیده باشد.
این راز بود؟ آیا این زیبایی جذب کننده او بود؟ یا شاید این طوری بود که او قوس میکرد و بدنش را خم میکرد و در جستجوی بوسه شلاق بود، حتی در حالی که از خود دور میشد.
دعا نویسی یهودیان | او در یک راه بزرگ در آن بود. عمیق چشمانش بسته بود، اما مطمئن بود که مثل بقیه چشمانش تاریک است. آن لب های مجلل جمع شدند و از هم باز شدند، باز و بسته شدند.
او لذیذترین و برانگیزاننده ترین صداها را می داد و او تنها کسی نبود که تحت تأثیر قرار گرفت. مردان دیگر نگاه می کردند، همانطور که میکا از این منظره مبهوت شده بود.
دعا نویسی یهودیان | شهوت در چشمانشان شعله ور شد. آنها او را می خواستند، اما او هم همینطور. اوه بله، او هم همینطور. 12 مایا بنکس او دوباره به جلو شروع کرد و تمام تمرکزش روی او بود.
روی مردی که او را زیر شلاق می پیچید. وقتی میکا نزدیک شد، کول به بالا نگاه کرد و با شلاق در هوا مکث کرد.
دعا نویسی یهودیان | و بعد مثل اینکه نزدیک شدن او را حس کرد، زن سرش را برگرداند و چشمانش را باز کرد. گرمای مایع در بدنش منفجر شد.
چشمانش آنقدر رسا، آنقدر درخشان از اشتیاق بود، و وقتی نگاههایشان به هم برخورد کرد، نگاهش را برنمیگرداند.
دعا نویسی یهودیان | او ممکن است در آن استخرهای تاریک غرق شود. لبهایش میلرزید و برای لحظهای آسیبپذیری عمیقی را احساس کرد، واقعیتی که ناگهان او را به شدت مالکیت کرد.
نه، او نمیتوانست بیش از آن که میتوانست به او نگاه کند و منتظر چیزی بود که میخواست. پذیرش – پذیرفته شدن.
دعا نویسی یهودیان | زبان کوچک و صورتی او بیرون زد و با حرکتی ناگهانی و تقریباً عصبی روی لب هایش لیسید و سپس سرش را تکان داد و در چشمانش شلیک کرد.
کول دستش را دراز کرد تا شانه او را لمس کند و این تنها کاری بود که میکا میتوانست انجام دهد که واکنش خشونت آمیزی نشان ندهد.
دیدگاهتان را بنویسید