دعا نویسی یعنی چه | او را نزد خود گرفت، بدنش در بدنش ذوب شد. او احساس خیلی خوبی داشت و زیپش سعی می کرد یک خالکوبی دائمی روی دیکش نشان دهد.
وبگاه توسعه اسلامی دارلعلوم الخزرا | او که میخواست ابریشم موهایش را حس کند، دستش را از میان آنها کشید و از احساس سر خوردن آن از میان انگشتانش لذت برد. “آیا با من به خانه می آیی؟” او زمزمه کرد. لب هایش فقط یک سانتی متر از لب های او فاصله داشت.
دعا نویسی یعنی چه
دعا نویسی یعنی چه | نفسش روی صورتش وزید و نفسش را بیرون داد. او به او خیره شد و آرزو داشت چشمانش را گرم کند. تار بلندی از موهایش را پشت گوشش گذاشت و انگشت شستش روی ماسک چسبید.
استاد | او میخواست او را ببیند، میخواست درباره این زنی که تصمیم داشت امشب صاحبش شود بیشتر بداند. او اعتراض شدیدی به زبان آورد و دستانش را بالا برد تا دستان او را بگیرد و در تمام این مدت سرش را به نشانه انکار بی صدا تکان می داد.
دعا نویسی یعنی چه | او فقط می دانست که اگر این زن را نداشت، دیوانه می شد. دستش را بالا برد تا دستهایش را باز کند، و وقتی آزاد شدند، زانوهایش خم شد، لنگ زد.
سعی کرد برگردد، اما ماسک لیز خورد و در موهایش گیر کرد. صدای خفهای از گلویش بیرون آمد و با عجله عقب رفت، اما نه قبل از اینکه او ویژگیهایش را ببیند.
دعا نویسی یعنی چه | شوک به او وارد توپ شد. قرار بود مریض بشه فرشته خواهر دیوید. خدایا او چه کرده بود؟ دوباره به او خیره شد.
یخ زده، چشمان گشاد و تقریباً ترسیده. زن برهنه زیبایی که در مقابل او ایستاده بود به سرعت با تصاویر آنجلینا در شانزده سالگی جایگزین شد.
دعا نویسی یعنی چه | معصوم، با لبخندی خیره کننده و عاشقانه، همان لبخندی که یک بچه می پوشید وقتی فکر می کرد دنیا مال اوست روی یک بشقاب نقره ای. او نمیتوانست تصویری از بزرگتر او ایجاد کند.
او مانند آن بچه شانزده ساله گیر کرده بود. اصلا الان چند سالش بود؟ 15 مایا بنکس خواهر دیوید. لعنت به آن فیوری به سرعت ناباوری کامل خود را جایگزین کرد. “آنجلینا، چه لعنتی؟” 16 مایا بنکس فصل 2 میکا شانه های آنجلینا را گرفت و او را به سمت خود کشید تا او را از دید محافظت کند.
دعا نویسی یعنی چه | اما با اتاقی مملو از مردم و برهنه او تقریباً غیرممکن بود. سرش را چرخاند و به دنبال چیزی – هر چیزی – برای پوشاندن او بود. “لعنتی لباست کجاست؟” او اعتراض کرد: “میکا، بس کن.” شوک شنیدن صحبت او برای لحظه ای او را متوقف کرد.
سخنرانی کمی لهجه او را بسیار به یاد دیوید انداخت. صدای او در مقایسه با زمانی که جوانتر بود، خشن تر بود. سکسی تر لعنتی!
دعا نویسی یعنی چه | سرش را تکان داد و به جستجوی خود ادامه داد و نگاهش روی ملحفهای دور انداخته شده از یکی از تختها روشن شد. انجام خواهد داد.
او را با خود کشاند و با قدم های بلند رفت تا ملحفه را از روی زمین ببرد. او آن را روی شانه های او کشید و سپس آن را کاملاً دور او پیچید و انتهای آن را در حالی که به دنبال راه فراری بود نگه داشت. “میکا، بس کن! چه کار می کنی؟” برقی از خشم در چشمان قهوه ای او بود.
دعا نویسی یعنی چه | اما او به آن توجهی نکرد. او میتوانست هر چه میخواست عصبانی شود، اما او داشت او را از اینجا بیرون میکرد. حالا که او حداقل پوشیده شده بود، او را در امتداد لبه اتاق به سمت در برد.
دیدگاهتان را بنویسید