دعانویسی شرعی | او مطمئناً وقتی با آن چشمان قهوهای تیره آن دعوتنامهی خشن را به او داده بود، بیمیل نبود. مسیح، از او خواسته بود تا او را شلاق بزند.
وبگاه توسعه اسلامی دارلعلوم الخزرا | او می خواست خم کند. میکا گفت: «این یک موضوع خصوصی بین من و آنجلینا است.
دعانویسی شرعی
دعانویسی شرعی | دیمون با خونسردی گفت:”من نمیذارم باهاش اینجا رو ترک کنی.” آنجلینا دستش را روی بازوی دیمون گذاشت.
استاد | در مقایسه کوچک و شیک به نظر می رسید، و تنها چیزی که میکا می توانست فکر کند این بود که آن دست ها در حالی که بدن برهنه او را علامت زده بود به هم بسته بودند.
دعانویسی شرعی | او حتی نمیتوانست به خاطر این تصور که او 18 مایا بانکز تمایلی به آن ندارد احساس گناه کند.
با صدای آهسته ای گفت: “اشکال نداره، دیمون.” او در چنگال میکا لرزید و او دستش را شل کرد. نگاهش روی بازویش افتاد تا مطمئن شود اثری از انگشتانش نیست.
دعانویسی شرعی | او به اندازه کافی برای یک شب صدمه زده بود. حالا او فقط می خواست او را با بیشترین سرعت ممکن از این مکان بیرون کند. “میکا رو میشناسی، آنجلینا؟” دیمون در حالی که حالتش مشکوک بود پرسید. “تو مجبور نیستی با او بروی، دوست من یا نه. مسئولیت اول من در قبال اعضایم در اینجاست.
من اجازه نمیدهم که هیچ زنی مانند میکا با تو سرکوب شود.” “عضو؟” میکا گاز گرفت “آیا به من می گویی آنجلینا یک عضو لعنتی است؟” او برای تایید به او نگاه کرد، اما او به او نگاه نکرد.
دعانویسی شرعی | با حالت آرام به دیمون خیره شده بود. او به سادگی گفت: “من او را می شناسم.” “او به من صدمه نمی زند. او عصبانی است زیرا او نمی فهمد.” “فهمیدن؟” سرش قرار بود منفجر شود.
من درک می کنم که دارم تو را از این مکان بیرون می کنم و تحت هیچ شرایطی دیگر پا به اینجا نخواهی گذاشت.
دعانویسی شرعی | در حالی که آخرین حرفش را می زد به دیمون خیره شد. “و من از شما انتظار دارم که به آن توجه کنید.” “اینجا چه خبره؟” دیمون خواست. “این مثل تو نیست، میکا. نمیگذارم از اینجا بروی تا زمانی که یکی از تو توضیح قابل قبولی به من بدهد.” “او خواهر دیوید است!” چشمان دیمون با روشن شدن فهم سوسو زد. “می بینم.” میکا صدایی از تنفر در آورد. “نه، نمیبینی. مسیح، دیمون، الان به نوجوانان اجازه میدهی وارد شوند؟” آنجلینا به سمت او چرخید.
دعانویسی شرعی | یکی از ابروهای کمانی ریزش به سمت بالا خزید. “من بیست و سه ساله هستم، میکا. به سختی یک نوجوان هستم.
مطمئناً به یک پرستار کودک نیاز ندارم، اگرچه به نظر می رسد که شما 19 مایا بنکس مشتاق ثبت نام برای این شغل هستید.” با ناباوری برگشت به او خیره شد.
دعانویسی شرعی | گیجی مثل اره وزوز در ذهنش نقش بست. بیست و سه؟ چگونه از یک نوجوان شانزده ساله به یک زن بیست و سه ساله تبدیل شده است؟
دیدگاهتان را بنویسید